شهرآرانیوز - در اواخر دهه هفتاد میلادی، دههای که در آغاز آن تعبیر «سینمای نو آلمان» به کار برده شد، یک نویسنده جوان نخستین فیلم بلند سینمایی اش را بر پایه داستانی ساخت خود نوشته و منتشر کرده بود. پِتِر هانتکه زاده سال ۱۹۴۲ در اتریش تا امروز در زادگاهش و پاریس و آلمان زیسته است، سال ۱۹۷۶ داستان بلند «زن چپ دست» را در ادامه آثار نثر و نظم پرتعدادش (داستان، رمان، شعر، نمایشنامه) به چاپ رساند. او در سال ۱۹۷۸ همین کار را مقابل دوربین برد تا دیدگاه هنری اش در یک اثر ادبی را در قالب فیلمی از سینمای آلمان غربی نیز بیازماید.
در این دهه، مطالعات سینمایی در آلمان – و اساسا در اروپا و آمریکای شمالی – پیشرفت بسیاری کرد و به مثابه رشتهای دانشگاهی نیز تثبیت شد. هم زمان، سینمای آلمان تجربههای تازهای را از سر گذراند که اگرچه همگی زیر عنوان «سینمای نو آلمان» طبقه بندی شدند، هیچ یک از فیلم سازان شبیه دیگری عمل نمیکرد. هانتکه نیز که در ادبیات هم راه خود را رفته بود، در همکاری با ویم وندرسِ بزرگ به عنوان تهیه کننده «زن چپ دست» (این دو در چند فیلم با یکدیگر همکاری کرده اند از جمله فیلم معروف «ترس دروازه بان از ضربه پنالتی» به کارگردانی وندرس و بر اساس داستان و فیلم نامه هانتکه) گام مهم و متفاوتی را برای اولین فیلم بلند سینمایی اش برداشت. او در این فیلم – و البته کتاب – برشی از زندگی زنی به نام ماریانه (اِدیت کلِوِر) را به تصویر میکشد که ناگزیر از تنهایی است.
هانتکه در «زن چپ دست» از تنهاییِ لاجرمِ انسانهایی میگوید که چند دهه پس از پشت سر گذاشته شدن جنگ ویرانگر جهانی، در محیطی مدرن با بانکها و فروشگاهها و خودروها و مظاهر زندگی امروزی روزگار سر میکنند؛ بی آنکه توانسته باشند موفقیت پدران خود در بازسازی خرابههای جنگ را برای ارتباط گیری با یکدیگر تداوم ببخشند. فردیتی که این انسان اروپایی دچارش شده، چندان به توضیح و تفسیر نیاز ندارد؛ زیرا که نشانه هایش – مانند همین بیگانگی از خود و از دیگری - به سادگی بروز پیدا کرده اند. ماریانه ناگهان دچار ترسی الهام گونه میشود مبنی بر اینکه شوهرش او را ترک خواهد کرد، اما واکنش او به جای تلاش برای حفظ زندگی مشترک، به شکل طرد مرد رخ مینماید.
این تنهایی چنان بدیهی و عادی میشود که دیگر حساب روزها از دست میرود؛ همان سان که برونوی غمگین از جدایی به یاد نمیآورد چند وقت است ماریانه او را از خود رانده؛ همان طور که هنرپیشه جوان روزهای بیکاری اش را نمیشمرد. آدمهای دور و بر پیامدهای ترسناک تنها شدن را به زن هشدار میدهند و او به رغم تهدید تلقی کردن این هشدارها کاری برای پر کردن تنهایی اش نمیکند؛ یا در واقع کاری از دستش برنمی آید. ماریانه حتی وقتی میکوشد تغییری در زندگی اش پدید آورد، بیشینه، اثاث خانه را جابه جا میکند و کتابهایی به کتابخانه اش میافزاید.
بی کسیِ ناگزیر، خانم معلم را نگران میکند، ناشر پیر را اندوهگین میسازد، هنرپیشه عاشق را در برزخ نگه میدارد، پدر را که زمانی نویسندهای کامیاب بوده به صرافت خویشتن گمشده میاندازد، برونو و ماریانه را به آگاهیای ناخوشایند درباره ناتوانی خود میرساند و در این میان، تنها کودکان هستند که به قول برتولت برشت، هنوز خبر هولناک را نشنیده اند! آنها در یک پیرامون سرد و بی بهره از عواطف بایسته انسانی، سرخوش از غفلت از آینده بازیگوشی میکنند و شادند و عین خیالشان نیست که زنِ داستان به آرامش نیاز دارد تا کار کند و هزینههای این زندگی ملال آور را تأمین سازد. زن کم حرف و چپ دستی که نامتعارف بودنش واقعی نیست و به راستی جزئی از همان عرف جامعه ماشینی غربی است.
این جامعه، همان است که در سال ۲۰۱۹ به خالق این فیلم و داستان، جایزه نوبل ادبیات را اهدا کرد و سبب اعتراضاتی شد؛ نه از آن رو که هانتکه، نویسنده کوچک و کم اهمیتی است، بلکه به این علت که فردیت غربی او را به حامی جنگ افروزان و آدم کشان بدل ساخت. نویسنده و فیلم سازِ آلمانی زبانِ اتریشی از میلوشویچ، قصابِ صربِ جنگ بالکان در دهه نود میلادی، پشتیبانی کرد یا به چنین حمایتی متهم شد و ۲ سال پیش که جایزه نوبل را دریافت کرد، بیش از هر زمان این اتفاق مهم ادبی را زیر سؤال برد.
در هر صورت، داوری اخلاقی درباره پتر هانتکه درست یا نادرست باشد، اهمیت او در ادبیات داستانی انکارنشدنی است. او بر عکس نویسندگان و سینماگران سیاست محور یا هوادار ایدئولوژی که پیش از او و حتی هم زمان با او در هنر جهان و آلمان حضور داشته اند، به این دغدغههای اجتماعی کاری ندارد. آقای نویسنده و کارگردانْ، انسان گیرافتاده در چنبره مشغلهها و نگرانیهای جهان امروز را به واسطه فرم و چگونگی بیان هنری به تصویر میکشد.
او دغدغه کنش دارد و حتی وقتی آدمهایی بی کنش را نشانمان میدهد، نوعی عمل را پیش چشم مخاطب میگذارد؛ عمل خودش در جایگاه هنرمند و آدم هایش در مقام شخصیت داستانی یا سینمایی. اگر سینما و ادبیاتی کُند و ملال آور، اما تفکربرانگیز و هنرمندانه را میپسندید، خواندن کتاب «زن چپ دست» را که در ایران با نام «پیوندهای گسسته» هم ترجمه شده (هر دو عنوان با برگردان فارسیِ فرخ معینی به چاپ رسیده) و تماشای فیلمش را با آن ویژگیهای بصریایی که هانتکه به کار گرفته (چشم اندازهای شهری و طبیعی)، از دست ندهید.
*این مطلب با نگاهی به کتابهای «پیوندهای گسسته» (پتر هانتکه؛ فرخ معینی؛ انتشارات فاریاب؛ چاپ اول، ۱۳۶۲) و «تاریخ سینما» (دیوید بوردول؛ روبرت صافاریان؛ نشر مرکز؛ چاپ اول، ویرایش دوم، ۱۳۸۶) نوشته شده است.